102
غزل شمارهٔ ۱۳۲
جان من، بهر تو از جان بدنی ساخته اند
بروی از رشته جان پیرهنی ساخته اند
بر گلت سبزه عنبر شکنی ساخته اند
از گل و سبزه عجایب چمنی ساخته اند
تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت
بوالعجب سنگدل و سیم تنی ساخته اند
الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟
گوییا از گل و سنبل چمنی ساخته اند
خوش بخند، ای گل بستان لطافت، که ترا
بر گل از غنچه خندان دهنی ساخته اند
من که باشم که تو گویی سخن همچو منی؟
مردم از بهر دل من سخنی ساخته اند
میکنم کوه غم از حسرت شیرین دهنان
از من، این سنگدلان، کوهکنی ساخته اند
بعد ازین راز هلالی نتوان داشت نهان
که بهر خلوت از آن انجمنی ساخته اند