109
غزل شمارهٔ ۸۳
ای که مشتاق وصل دلبندی
صبر کن بر مفارقت چندی
باش آمادهٔ غم شب هجر
ای که در روز وصل خرسندی
بندگان را تفقدی فرمای
تو که بر خسروان خداوندی
تو بمانی به کام دل، گر مرد
در تمنایت آرزومندی
چشم بد دور از رخت که نزاد
مادر دهر چون تو فرزندی
رخشی بیداد تاختی چندان
که غبار مرا پراکندی
کی شدی هاتف این چنین رسوا
گر شنیدی ز ناصحی پندی