125
غزل شمارهٔ ۷۵
مهر رخسار و مه جبین شده ای
آفت دل بلای دین شده ای
مهر و مه را شکسته ای رونق
غیرت آن و رشک این شده ای
پیش ازین دوست بودیم از مهر
دشمن من کنون ز کین شده ای
من چنانم که پیش ازین بودم
تو ندانم چرا چنین شده ای
ننشستی چرا دمی با من
گرنه با غیر همنشین شده ای
دل ز رشکم تپد چو بسمل باز
بهر صیدی که در کمین شده ای
غزلی گفته ای دگر هاتف
که سزاوار آفرین شده ای