129
غزل شمارهٔ ۳۲
کدام عهد نکویان عهد ما بستند
به عاشقان جفاکش که زود نشکستند
خدا نگیردشان گرچه چارهٔ دل ما
به یک نگاه نکردند و می توانستند
نخست چون در میخانه بسته شد گفتم
کز آسمان در رحمت به روی ما بستند
مکن به چشم حقارت نظر به درویشان
که بی نیاز جهانند اگر تهی دستند
حریف عربدهٔ می کشان نه ای ای شیخ
به خانقاه منه پا که صوفیان مستند
غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس
که آخر از غمشان مردم و ندانستند
ز جور مدعیان رفت از درت هاتف
غمین مباش گر او رفت دیگران هستند