شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش۹
حمید مصدق
حمید مصدق( با خویشتن نشستن در خود شکستن )
146

بخش۹

گوی
شب را پگاه نیست
هر سو سکوت هست
سکوتی هراسناک
ای کاش
تا شیشه دریچه این خانه بشکند
سنگی ز دست کودک کوچه رها شود
ای کاش
دست ستم کشیده به سنگ آشنا شود
من از حصار سخت گذشتم
در آن سوی حصار حصین شادی ست
در آن سوی حصار شور رهایی و آزادی ست
ایا جهان به وسعت فکر ما
ایا جهان به وسعت زندان است؟
دیدم تو را که وسعت روحت را
به دوستاقبانی دلقکها
در آن بهار عمر
غافل ز بازگشت بهاران
گماشتی
ایا جهان به وسعت دلتنگی ست ؟
از آن حصار سخت گذشتم
اما حصار خاطره ها را
این حنظل همیشه به کامم ویران که می تواند ؟
اینک تو رفته ای و نمی دانم
ایا کدام هلهله ات شاد می کند
ایا کدام عاشق صادق
نام تو را شبانه
در کوچه های شب زده
فریاد می کند
من از حصار تیره گذشتم
دیدم
سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها فرو می ریخت