شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش۱۵
حمید مصدق
حمید مصدق( از جدایی ها ( دفتر دوم) )
127

بخش۱۵

به راه باید رفت
و در نشستن با هر که
هر کجا هر وقت
از احتیاط نباید گذشت
که یک دقیقه غفلت
بسا که حاصل آن
سالهای دربدری ست
همیشه می پرسم
من و سرودن محتاط ؟
کنون به دوست
که رخ را ز باده می افروخت
حدیث درد مگویید
که بال شب پره در گرد شعله خواهد سوخت
کنون به دوست بگویید
شراب را بردار
و در سکوت کویری در این شب شفاف
به باغ پسته نگاهی ز روی رحمت کن
به یاد روی که این جام باده را نوشی
اگر که پسته این شهر خوب خندان است
دهان دختر زیبا تهی ز دندان است
کههر شکسته دندان بهای یک نان است
شراب می نوشی ؟
و مست می نگری نقشهای قالی را ؟
میان پیچ و خم نقشهای هر قالی
چه روزهای جوانی ست خفته در تابوت
شراب می نوشی ؟
به یاد روی که ؟
رویی که از دو دیده تهی ست ؟
به یاد چشم سیاهی کهدیگرش هرگز
توان دیدن نیست ؟
بیا به شهر در اییم
به شهر گشته نهان در میان گرد و غبار
به شهر هر شبش از آسمان درافشانی
و روی گونه طفلان سرشک نورانی
به شهر سر به گریبانی و پریشانی
کنون که شهر دمادم به دست تاراج است
تو جام را بگذار
و تیشه را بردار
چرا ؟
کهریشه این رشد کرده زهرآگین
به تیشه محتاج است