126
بخش۵
غروب مژده بیداری سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن
مرا به روشنی آفتاب مهمان کن
پنهسایه من باش
و گیسوان سیه را سپرده دست نسیم
حجاب چهره چون آفتاب تابان کن
شب سیاه مرا جلوه ای مرصع بخش
دمی به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری ست
و در کنار تو بوی بهار می اید
سحر دمید
درون سینه دل من به شور و شوق تپید
چه خوش دمی ست زمانی که یار می اید