75
شمارهٔ ۹۳۱
در کویِ دوست گر چه نه مردانه می رویم
هر چون که هست واله و دیوانه می رویم
شوریده ایم و شیفته بر زلف و خالِ او
در دامِ فتنه از پیِ آن دانه می رویم
در بحرِ عشق گر چه گران هم چو لنگریم
تا آشنا نداند بیگانه می رویم
روزی هزار بار اگر توبه می کنیم
پیمان شکسته با سرِ پیمانه می رویم
یک پل نه در ممالکِ فقر و چو پیل مست
در ملکِ پادشاه ملوکانه می رویم
باز از میانِ خلق کناری گرفته ایم
در جستجوی گنج به ویرانه می رویم
گه شمع جمع مجلس انسیم و گاه باز
پر سوخته ز شوق چو پروانه می رویم
چون اقتدا به پیرِ خرابات کرده ایم
بر جاده ی غرامت و شکرانه می رویم
بر سنّتِ نزاری اگر بر ملالِ طبع
دل تنگ می شویم به می خانه می رویم