101
شمارهٔ ۹۲۹
دل گم کرده ی خود را ز کجا می جویم
روز و شب در طلبش گرد جهان می پویم
مگر از آهِ دلِ سوخته یابم اثری
هر کجا می رسم از خاک هوا می بویم
تا مگر زو خبری یابم و بویی شنوم
غمِ دل با همه کس می روم و می گویم
خود سر از پیش نیارم ز خجالت برداشت
که ببرد آتشِ این حادثه آب از رویم
بر دلِ شیفته آخر چه ملامت که هنوز
به هوس میل نظر می رود از هر سویم
منم اکنون و نزاریِ به زاری زاری
که نه زورست و نه زر در کف و در بازویم