78
شمارهٔ ۹۲۲
می روی ای در دلِ تنگم مقیم
بازنگر از سرِ لطفِ عمیم
مرحمتی کن چه شود گر به ما
باز کنی گوشه ی چشمی به نیم
از درم ای ماه درآ تا شود
اخترِ برگشته ی من مستقیم
بهر خدا بر منِ مسکین ببخش
تا به عوض کسب کنی حا و جیم
چشمه ی خضرست لبت روز و شب
ساخته از دیده ی من یا و میم
یادِ صبا تحفه ی مشکِ ختا
از سرِ زلف تو فرستد نسیم
بویِ عرق چین تو گر بشنود
بانگ برآید زِ عظامِ رمیم
از پدر و مادرِ گیتی نزاد
چون سرِ دندانِ تو درِّ یتیم
چند کشم باده ز دردِ فراق
تا به کی از جورِ رقیبِ لئیم
دست به من ده به وفا و بگوی
بسم الله الرّحمآن الرّحیم
مهرِ نزاری نشود که به عشق
هم ره او بود زِ عهدِ قدیم
نیست به جز عکسِ خیالت حریف
نیست جز اندوهِ فراقت ندیم
سیم و زرش نیست بدو کی رسد
حلقه ی زرّین و بناگوشِ سیم