77
شمارهٔ ۹۰۷
کار این است که از کارِ جهان آزادیم
به دلی فارغ از اندیشه ی جان آزادیم
فارغیم از هوسِ خواجگی و خیل و حشم
بل که از نیک و بدِ کون و مکان آزادیم
دیده ای سرو که در باغ برآید ز چمن
مفرد انیم که چون سروِ روان آزادیم
گه جوان یارِ قدم بودی گه پیرِ دلیل
بعد ازین از مددِ پیر و جوان آزادیم
سرّ هر نه فلک از خلق نهان گو می باش
ما هم از خلق و هم از سرّ نهان آزادیم
در نگیرد سخنِ دوزخ و جنّت با ما
حق گواه است کزین فارغ و زان آزادیم
پیش تر بستگیِ ما ز نزاری بودی
زو هم آزاد ببودیم و همان آزادیم