74
شمارهٔ ۶۴۸
می بایدم که بشنوم آواز دل نواز
تا بار دیگرم شود امید تازه باز
در بارگاه نفس بهیمی بمانده ام
باشد که در خلاص دهندم خط جواز
تا کی توان شنید محالات و باز گفت
افسانهٔ میان تهی و قصهٔ دراز
بسیار در کشاکش ایام بوده ام
گه زیردست مدعیان گه زبرفراز
ما به اعتراض مشنّع چه التفات
خو کی توان ز همدم دیرینه کرد باز
هم عاقبت به سدره رسد مرغ آه من
نبود حجاب بر گذر مرغِ با نیاز
در ابتدا قبول اجابت نیافته
هرگز گمان مبر که نمازی بود نماز
محمود رفت و مظلمه برد از جهان و ماند
باقی میان خلق خردمندیِ ایاز
دست از جهان بشوی و طمع بگسل از حیات
نزدیک پادشاه چو گشتی محل راز
خفاش در حجاب بماند از جمال خور
سرّی بود هر آینه در چشم بندباز
حربا ز حیرتی که بر او غالب آمده است
از تاب خود نمی کند البته احتراز
گر قافیه دوباره شود شوق غالب است
آری نزاریا تو و درگاه بی نیاز
تا کی هوا کنی چو شتر هر زمان مده
از کف زمام عمر گران مایه بر مجاز