97
شمارهٔ ۶۰
گذشت بر سرم از دست دل قیامت ها
کشیدم از کس و ناکس بسی ملامت ها
علم شدم به علامات عشق در عالم
بلی به روز قیامت بود علامت ها
غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق
بر آستان وفا کرده ام اقامت ها
محبت است و ارادت نه جبر و نه تکلیف
ز دل به رغبت خاطر کشم غرامت ها
مرا به زهد و صلاح و وَرَع مکن دعوت
بلای عشق به است از چنین سلامت ها
همین نه بس که نبایست خوردنم باری
ز عمر رفته چو افسردگان ندامت ها
نزاریا ز زمان گذشته بیش ملاف
بر اولیا نتوان بست از این کرامت ها
به صور عشق فرو دم دمی چو زنده دلان
که در زمانه برانگیختی قیامت ها