73
شمارهٔ ۳۵۰
دلم از تو دل برنخواهد گرفت
پی یار دیگر مخواهد گرفت
اگر دسترس باشدش تا به حشر
ز پای تو سر بر نخواهد گرفت
به پای رقیبت درافتم به مهر
اگر کینه از سر نخواهد گرفت
وگر نه کنم پیکرش ریز ریز
مکان بر دو پیکر نخواهد گرفت
پس قاف اگر چه کم از قاف نیست
چو عنقا مجاور نخواهد گرفت
زتو بر گرفتن دل آخر که راست
که دل چون تو دل برنخواهد گرفت
گرفتم ز جام تو جانی چنان
که رضوان ز کوثر نخواهد گرفت
دریغا وفا گر نه کس در کنار
چو تو نازپرور نخواهد گرفت
نزاری تو و زاری و درد دل
به زور و به زر در نخواهد گرفت
مکن بیش جهد و مزن آتشی
که در برزه ی تر نخواهد گرفت