87
شمارهٔ ۳۰۶
چون کنم با دل که هیچش با خرد پیوند نیست
هرچه میگویند تمکینش به چون و چند نیست
عمر در سودای دلبازی به غفلت کرده صرف
وین عجب کز نا به کاری ذره ای خرسند نیست
راستی را بر سبک روحان نازک دل به جور
از گرانی بار توبه کمتر از الوند نیست
توبه خود هرگز نخواهد کرد اینک بررسند
خود گواهی میدهد بر معترف سوگند نیست
یار شیرین است و من فرهاد و از افسردگان
هیچ تلخی در مذاق عاشقان چون پند نیست
ابروی تلخ رقیب از سم بسی قاتل تر است
ور نه شیرین چون دهان تنگ خوبان قند نیست
دین براندازان دنیا دشمن اند آنان که هیچ
التفاتیشان به حالات زن و فرزند نیست
گرچه عشق از جمله ی انسان نگیرد هر که را
دل به زنجیر سر زلف بتی در بند نیست
دولت روشن دلی کز مال و ملک این جهان
چون نزاری جز به جام باده حاجتمند نیست
توبه از می چون کنم کز اختصاص منفعت
در جهان گر هست چیزی، اوست کش مانند نیست