69
شمارهٔ ۱۰۵۰
ای چون قدت نخاسته در جوی بار سرو
نارُسته چون تو در چمن روزگار سرو
سروِ پیاده در چمنِ باغ دیده اید
چون تو چمن ندید و نبیند سوار سرو
ناممکن است و ممتنع این خود که هم چو تو
صیدِ دل ملوک کند در شکار سرو
بر سرو سیب نبود و شفتالوی و انار
بر سروِ تست هر سه زهی باردار سرو
هرگز نداشته ست زنخدانِ هم چو سیب
هرگز نداشته ست ز خونِ انار سرو
شیرین ترست بوسۀ تو از نباتِ مصر
هرگز نباتِ مصر کی آورد بار سرو
هیچِ دگر مگیر که دیده ست در جهان
نسرین بر و بنفشه خط و گل عذار سرو
بگرفت هم چو لاله ز جان جامِ مُل به دست
بنشست هم چو خرمنِ گل در کنار سرو
دارد قبایِ سبز و ندارد برِ چو سیم
همواره ز آن خجل بود و شرم سار سرو
سرسبز و تازه روی بود در خزان از آن
می زیبدش که فخر کند بر چنار سرو
گر دعویِ ثبات کند دارد این قدم
با گرم و سرد ساخته مردانه وار سرو
بر راستی قامت چالاک و چست ِ دوست
این جا ردیف کرد نزاریِ زار سرو