196
شمارهٔ ۳ - تعریف ملک کشمیر و آب و هوای آن
خوشا کشمیر و خاک پاک کشمیر
که سر بر زد بهشت از خاک کشمیر
چه کشمیر، آبروی هفت کشور
نگاه از دیدن او تازه و تر
چه کشمیر، آب و رنگ باغ و بستان
اسیر هر نهالش صد گلستان
سوادش سرمه چشم بهارست
بهشت و جوی شیری آب لارست
سواد خطه اش رسم نهادست
که سبزی از سواد اینجا مراد است
بود نشو و نما اینجا روان را
بهار دیگرست این بوستان را
ز سبزی هر نهالش رشک طوبی
جهان گیرند سبزانش به خوبی
ز جوش سبزه در کوه و بیابان
زمین کشته و ناکشته، یکسان
جز آن گلها که مشهور جهان است
گل اینجا بوستان در بوستان است
نظر چندان که بر دشتش گماری
به جز آب زمرد نیست جاری
به وصف سبزه اش از معنی بکر
زمرد می کشم در رشته فکر
کجا خضر و کجا این سبز رعنا؟
که آن از چشمه خورد آب این ز دریا
ز چشم بد، کس اینجا چون گریزد؟
که از آتش سپندش سبزه خیزد
سراسر سبزه و آب روان است
که گویی خطه اش یک بوستان است
کند در بذل عمر جاودانی
هوایش کار آب زندگانی
به ره نتوان قدم بر خاک افشرد
زمین را سبزه گویی از میان برد
به زیر سبزه، ره در کوه و صحرا
چو از عقد زمرد، رشته پیدا
ز طوفان رطوبت در فضایش
کند نم عاریت، آب از هوایش
ز تاثیر هوای این گلستان
شود فولاد هندی سبز در کان
نشاید رفت بی کشتی به گلگشت
ز شبنم، کار دریا می کند دشت
همه خار و خسش، ریحان و سنبل
جهانی کوه کوه از سبزه و گل
زند از سبزه او گر قلم، دم
به سرسبزی شود مشهور عالم
درین گلشن، ز جوش خنده گل
نمی آید به گوش آواز بلبل
ز عکس لاله این سبز گلشن
چراغ هفت اقلیم است روشن
شود اوقات صرف اینجا صبا را
وطن کشمیر دان نشو و نما را
گلش در شهر و صحرا زد چنان جوش
که گلشن گشت بلبل را فراموش
دمد گل از در و دیوار، اینجا
چه فرق از خانه تا گلزار، اینجا؟
به شهرش خانه ها رنگین ز لاله
چو از می، خانه چشم پیاله
به نوعی بام ها را لاله آراست
که گویی خیمه های آل برپاست
ز لاله، خانه ها را بام گلگون
قدح های مرصع چیده وارون
زده گل بر سر دیوارها صف
ز سنبل، روی دیوارش مزلّف
چو آساید کسی در خاک پاکش
نگشته خاک، گل روید ز خاکش
به میناکاری یک قبضه خاک
چه صنعت ها نمود استاد افلاک
کمال اینجا بود آب و هوا را
دهد نشو و نما، نشو و نما را
ز فیض ابر، می روید در این کاخ
ز تار شمع، گل بیش از رگ شاخ
نبود اهل جنان را سیرگاهی
به کشمیر از جنان کردند راهی
به خوبی آنچنان کشمیر طاق است
که معشوق خراسان و عراق است
ز هر سو چون خراسان صد ندیمش
عراق از خاکساران قدیمش
مشرف هند در جنب حریمش
معطر خاک تبت از نسیمش
خروشان زنده رود از آرزویش
عرق ریزان عراق از جستجویش
صفاهان راست سنگ سرمه تدبیر
چو بی صلوات گوید نام کشمیر
ز شوقش ملک دارالهرز، یک سر
چو آذربایجان دایم در آذر
سزد کشگیر را در جلوه ناز
هزار الله اکبر گو چو شیراز
صفای شام را اینجا مبر نام
چه نسبت صبح صادق راست با شام؟
چو کشمیر آفتابی در برابر
مبر گو نام خوبی، ملک دیگر
عبث مصر این دکان بر خویش چیده
چه خواهد بود حسن زر خریده؟
نباشد شرم بطعا گر عنان گیر
حجاز آید به طوف کوه کشمیر
خوشا ملکی که از فیض هوایش
بود گلدسته، جاروب سرایش
ز بس سبزه به کار خاک پرداخت
زمرد از گِل اینجا می توان ساخت
زمین را آنچنان کم شد قباله
که از گل، گل دمید از لاله، لاله
ز رشک سبزه زار کوه کشمیر
ز غم فیروزه در معدن شود پیر
خزان را در گلستانش چه کارست؟
که صید هر نهالش صد بهار است
ز هر جانب درین فردوس اعلا
جوانان زمردپوش، برپا
ز سحر بابلی، خاکش سرشته
هوایش تازه و حسنش برشته
ز حق نتوان گذشت، این سبز رعنا
نمکدانی بود بر خوان دنیا
درین گلشن نمی یابد خزان بار
بهار این چمن باشد وفادار
ز دریا کی کشد منت سحابش؟
که بی منت، هوا می بخشد آبش
شبیهش را سزد گر هفت کشور
پی قدر و شرف بندند بر سر
ولیکن هر مصور کی تواند
قلم بر صورت این خطه راند
کسی را بر شبیهش دسترس نیست
که نقاش قضا مزدور کس نیست
ز حیرت عندلیبانش خموشند
ز سودایش جهانی شال پوشند
فقیرش از بلندی های اقبال
به شاهان می فرستد خرقه شال
جوانانش چو می روشن ضمیران
چو نرگس از قدح پر، چشم پیران
اگر همت به سیرش برگمارد
بهشت از برگ طوبی پر برآرد
بود مایل به سبزی خاک پاکش
مگر آب زمرد خورده خاکش؟
ارم از سبزه اش یک شاخ سنبل
بهشت از گلبنش یک دسته گل
کلی شد قسمت محمود ازین باغ
هنوزش هست ازان گل، بر جگر داغ
ز گل چیدن، به رنگ نوجوانان
حنایی گشته دست باغبانان
به شبنم گر کند ابرش حواله
برد از لاله داغ دیرساله
چمن را بیشه هایش داغ دارد
که نخل میوه بیش از باغ دارد
به بستانش میا گو آب، گستاخ
که شوید از هوا، رو میوه بر شاخ
کند گل بر سر دستار، ریشه
شود فولاد سبز از آب تیشه
به سرو از رشک بلبل، گل زند جوش
مباد این نکته قمری را فراموش
به برگ گل، بغل گیری دهد یاد
درین فن، غنچه استادست، استاد
به دل دزدد ز بیمش غنچه، لب را
ادب باید نسیم بی ادب را
نخواهد سبزه اش تعلیم استاد
دمیدن را دمیدن می دهد یاد
بهارش تیرگی نگذاشت در سنگ
ببین چون کرد برگ لاله را رنگ
ازان دست چنار از گل تهی نیست
که گلبن را ز بالش کوتهی نیست
نیاید بوی صندل گر ز اشجار
نپیچد بر درختان تاک چون مار
نه تنها بلبل از گل سینه ریش است
که گل هم سینه چاک رنگ خویش است
ز ننگ عاشقان کوته اندیش
صنوبر بسته دل بر قامت خویش
برد ابر از هوایش پایه پایه
برای برشکال هند، مایه
گل از بس کرد رنگین بوستان را
ز گل، بلبل نداند آشیان را
نسیم فیض این روح الله آباد
ز اعجاز مسیحا می دهد یاد
چو یوسف طلعتی زین گل برآید
بنفشه بر عذار از مادر آید
عجب آب و هوایی دارد این خاک
که دل را از کدورت می کند پاک
درین گلشن نباشد شیشه را بار
ز رنگ گل بود پیمانه سرشار
گل از بس در شکفتن گشته گستاخ
دَرَد از خنده گل، پرده شاخ
به خوشبویی، ستاند از شمامه
پیاز نرگسش منشورنامه
چو سروش آورد در جلوه قامت
نماید بی نمک، شور قیامت
چمن را رنگ گل ریزد ز دیوار
چنان کز می بود پیمانه سرشار
نسیمی گر به این گلشن درآید
ز رنگ گل، به رنگ گل برآید
بود پوشیده اینجا اشک بلبل
که گم شد گریه اش در خنده گل
تراود حسن را عشق از بر و دوش
زند با اشک بلبل، خون گل جوش
سوی گلبن بری گر دست گستاخ
ترواد خون بلبل از رگ شاخ
بود از ابر، دست سایه در پیش
شود سیراب، نخل از سایه خویش
ز سبزی و تری شد آنچنان راغ
که هم دریا توانش خواند و هم باغ
نگاری بر ورق گر صورت خار
ز تاثیر هوا، گل آورد بار
نم باران درین صحرای پر نم
نشاند گرد، اما بر دل غم
زمین افتاده مست از نشاه تاک
چرا مخمور روید نرگس از خاک؟
هوا آبی به روی کار آورد
که گل، صد رنگ از یک خار آورد
بهار اینجا برآورد از خزان گرد
چو داغ لاله، خون مرده، گل کرد
ز خود رفته ست شاخ از گل دمیدن
بلی، بی هوشی آرد خون کشیدن
بود خضر آبیار این گلستان
درین گلشن شود صرف آب حیوان
چنان مردم نشین شد صحن گلزار
که شد تا پشم نرگس مردمک دار
شده دست چنار از فیض باران
چو دست اهل همت گوهرافشان
بنای حسن این ملک استوارست
ملاحت، خانه زاد این دیارست
بهشتش خوانده اند و نیست دل گیر
که دارد در جهان، آزرم کشمیر؟
نسیمی چارفصل اینجا به کارست
که صید اولش فصل بهارست
ز تاثیر هوا، در خاک کشمیر
برآرد دسته گل، دسته تیر
عروس ملک ازو دایم در آرا
ز سبزی، وسمه ابروی دنیا
چو سبزی و نمک بر خوان امکان
بود کشمیر بس، آرایش خوان
هوای تر بود کشمیر را باب
زمرد را فزاید قیمت از آب
ز مطرب، آسمانی پر ز ناهید
تمام سال او نوروز، یا عید
نوای مطربان بالا گرفته
ره آواز بلبل را گرفته
درین بستان سرای عشرت افزا
نوای مطربانم برده از جا
نهان چون نغمه ام در پرده ساز
مقامم را نیابی جز به آواز
در این کشور گروهی مِی پرستند
که از فیض هوا، بی باده مستند
لبالب غنچه اش از بخت فیروز
چو مینای می از حسن گلوسوز
گر افتد از کف ساقی پیاله
دواند ریشه در گِل همچو لاله
به مینا، گر کند فیض هوا، کار
ببالد چون کدوی تازه بربار
روان می شد به روی سبزه اش باد
سبک روحی به شبنم یاد می داد
بشارت ده به صیاد هوسناک
که تیر از سبزه اینجا کی خورد خاک؟
صبا در بی خودی دستی برافشاند
پر بلبل به زیر برگ گل ماند
نسیم صبحدم افتان و خیزان
برد عطر گل از گلشن گریزان
ز بس جیب رطوبت داشت در چنگ
هوا چون آب می غلتید بر سنگ
که دارد فرقت کشمیر را تاب؟
درین شهر از هوا دل می خورد آب
هوایش ابر را سرمایه ای داد
که بخشش های بحرش رفت از یاد
در آتش، تخمه شد بر روی نان سبز
نگردد چون زمین و آسمان سبز؟