99
شمارهٔ ۹۹
هنوز چشم امیدم به رهگذاری هست
هنوز گونه زرد مرا غباری هست
نمی زنم مژه بر یکدگر ز حیرانی
هنوز چشم مرا درد انتظاری هست
حذر نکرد ز آهم سپهر و غافل از این
که در میانه این گرد هم سواری هست
مرا چو حادثه مخصوص گشت دانستم
که روزگار مرا از من اعتباری هست
ز دیده خون دلم جوش می زند امشب
مگر بر آن سر کو چشم اشک باری هست؟
نصیب ما که درین گلشن آشیان داریم
اگرچه خرمن گل نیست، مشت خاری هست
ز موج خیز محبت برون مرو قدسی
به خس گذار درین بحر اگر کناری هست