125
شمارهٔ ۶۵
گذشت فصل گل و رغبت چمن باقی ست
وداع کرد شراب و خمار من باقی ست
برای جیب دریدن عزیز دارم دست
اگرچه پیرهنم پاره شد کفن باقی ست
ترا گمان که سخن شد تمام و نشنیدی
سخن نمی شنوی ورنه صد سخن باقی ست
کفایت است دلیل بقای ناز و نیاز
فسانه ای که ز شیرین و کوه کن باقی ست
شکست جام و حریفان شدند و مرد چراغ
ز سادگی دل من خوش که انجمن باقی ست
اگر روی به سفر غربت است و غم قدسی
وگر سفر نکنی محنت وطن باقی ست