139
شمارهٔ ۴۷
چو شخص سایه ندیده کسی هلاک مرا
سرشته اند به آب حیات، خاک مرا
مرا ز عشق غرض آه دردآلودست
مباش گو اثری آه دردناک مرا
جواب دعوی دشمن بس این که دامن دوست
گواه پاکی خود کرد عشق پاک مرا
زیادکردن تبر تو می سپارم جان
چه جای زحمت پیکان بود هلاک مرا؟
منم به بزم سخن آن شراب روحانی
که خضر آب بقا داده است تاک مرا
چو لاله پیرهنم بخیه برنمی دارد
رفوپذیر مدانید جیب چاک مرا
نگویم این که مرا برنیاورند افلاک
برآورند، ولی بعد مرگ، خاک مرا