98
شمارهٔ ۴۱۳
توان غم تو ز جان خراب دزدیدن
اگر ز شعله توان اضطراب دزدیدن
حباب وار برآور ز آب دیده سری
چو دیده چند توان سر در آب دزدیدن؟
خیال هندوی چشم تو در نمی آید
به چشم خلق، مگر بهر خواب دیدن
ز موج گریه ام افتد به گردن خورشید
ز روی آب، شکم چون حباب دزدیدن
دلی که وصل تو جوید به حیله، آن یابد
که طفل مکتبی از آفتاب دزدیدن
چو گل ز پرده برون آ، که بشکفد گلشن
چو غنچه، روی چرا در نقاب دزدیدن