102
شمارهٔ ۴۰۲
..............................
..............................ا می کشم
او فراهم می کشد چو غنچه جیب از روی ناز
من به صد امید، دامان تمنا می کشم
وصل را زان دوست می دارم که هجران در پی است
از برای دیده آن خاری که از پا می کشم
در چمن چون غنچه تا کی می توان دلتنگ زیست؟
خویش را چون لاله بر دامان صحرا می کشم
عشقت از غیرت ز خود می داشتم پنهان، کنون
اندک اندک از زبان خویشتن وا می کشم
قدسی از آسیب سوز سینه و سیلاب اشک
رخت خود را گه به آتش، گه به دریا می کشم