141
شمارهٔ ۳۸۹
دلی از قید آسایش چو عشق آزاد می خواهم
لبی چون بلبل شوریده پر فریاد می خواهم
به غم خو کرده جانم ذوق عالم را نمی دانم
دل اندوهگین و خاطر ناشاد می خواهم
دلم چون بود آسوده، به قید عشقش افکندم
غم نوکرده جا در دل، مبارکباد می خواهم
سراپا ناله دردم، چو مرغ بال ببریده
مهیّای قفس شد مرغ دل، صیاد می خواهم
دلم با زخم بیداد تو محکم الفتی دارد
همه داد از تو می جویند و من بیداد می خواهم
دل محنت کش مارا چه باشد بیستون کندن؟
غمی دشوارتر از محنت فرهاد می خواهم
خوشم با سایه دیوار، در کوی بتان قدسی
نه گشت بوستان، نه سایه شمشاد می خواهم