108
شمارهٔ ۳۸۵
ما جهان را رخ ز آب چشم گریان شسته ایم
لوح دلها را ز وصف نوح و طوفان شسته ایم
نوعروس عشق را گلگونه ای در کار نیست
ما ز خون کفر، اول روی ایمان شسته ایم
صفحه خاطر ز حرف مرهم آسودگی
از نم خون جراحت های پنهان شسته ایم
تا لب زخم دل، از آلایش افشای راز
گاه جذب سر عشق از آب پیکان شسته ایم
از ترشح کردن مژگان قدسی تا به روز
رخ به خون، هر شب چو صبح عید قربان شسته ایم