109
شمارهٔ ۳۸۰
دل به تیغ غمزه آن شوخ قاتل بسته ام
صید قاتل دوستم، بر تیغ ازان دل بسته ام
عمرها جان کنده ام، تا این دل صدپاره را
برده بر فتراک او چون صید بسمل بسته ام
زحمت پا برنتابد خار این صحرا، ازان
خویش را چون گرد بر دامان محمل بسته ام
شسته ام از جان شیرین دست اول، بعد ازان
دل به زلف آن بت شیرین شمایل بسته ام
قدسی آن کج قبله ام، کز زلف ترسازاده ای
عمرها بر گردن ایمان حمایل بسته ام