108
شمارهٔ ۳۷۰
بر سر کوی تو عمری شد که ما افتاده ایم
دست و پا گم کرده و در دست و پا افتاده ایم
ذوق صحبت را غنیمت دان، وگرنه چون مژه
تا گشایی دیده را، از هم جدا افتاده ایم
سوی مشتاقان نمی آرد نسیم پیرهن
چند روزی شد که از چشم صبا افتاده ایم
بس که غم خوردیم، در عالم غم دیگر نماند
گوییا برقیم و در دشت گیا افتاده ایم
شیوه بیگانگی را هم نمی داند که چیست
عمرها دنبال آن ناآشنا افتاده ایم