97
شمارهٔ ۳۵۹
ما در صبح طرب، ز آب و گل غم بسته ایم
چون کدورت، خویش را بر شام ماتم بسته ایم
بس که آمد جای اشک از چشم ما خون جگر
تهمت طوفان خون بر چشم پر نم بسته ایم
در حریم درد عشق ما، کسی را بار نیست
ما ز رشک این در به روی هر دو عالم بسته ایم
تا نگردد یاربی در دفع درد ما بلند
راه گردون را شب از آه دمادم بسته ایم
ما چو قدسی مایه دردیم، راحت عار ماست
بیشتر بر زخم خویش از مشک، مرهم بسته ایم