118
شمارهٔ ۲۸۲
سینه تنگ و من هلاک زخم پنهان دگر
خون شو ای دل تا گشاید جای پیکان دگر
پر تامل می کند ساقی چو آمد دور ما
دور ما را ترسم اندازد به دوران دگر
آتش ما یادگارست از گلستان خلیل
در دل هر اخگرش یابی گلستان دگر
حسن اگر خواهی، مرو بیرون چو مهر از یک لباس
هر زمان بیرون مکن سر از گریبان دگر
می نماید بر سر کوی تو نقش هر قدم
از هجوم گریه من، چشم گریان دگر
ریزه سیماب را ماند دل صدپاره ام
در نثار خنجرت هر پاره را جان دگر
آنکه زاهد کرده عریانش، نه ایمان است و دین
عشق دارد در لباس کفر، ایمان دگر