شمارهٔ ۲۴۲
یاد روی تو هم آغوش گلستانم کرد
لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد
کفر و دین باختم از نیم نظر بر رخ دوست
دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد
نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد
برق الماس شد و سر به گریبانم کرد
چون صبا، سنبل امید در آغوشم بود
بخت بد شانه کش طره حرمانم کرد