107
شمارهٔ ۲۲۳
لبت به خنده شیرین چو همنفس گردد
به گرد لعل تو روح الامین مگس گردد
عجب که ره به رفیقان برم درین شب تار
مگر دلیل رهم ناله جرس گردد
ز اشتیاق گرفتاری تو، طایر قدس
ز سدره آید و گرد سر قفس گردد
کجاست وادی طور و شجر، که آتش عشق
نه شعله ایست که بر گرد خار و خس گردد
دگر ز بی اثری های عشق، قدسی را
رسیده کار به جایی که بوالهوس گردد