101
شمارهٔ ۲۱۳
بیا که بی تو مرا نور در چراغ نماند
بهار عیش مرا لاله ای در باغ نماند
همین نه زمزمه ما ز لب فراموش است
نوای مرغ سحر هم به طرف باغ نماند
به مهر بلبل و پروانه می خورم افسوس
که آب در چمن و تاب در چراغ نماند
ز شوق گریه دلم را چو لاله پنجه غم
چنان فشرد که خونابه ام به داغ نماند
همیشه جام حریفان ز می لبالب بود
به دور ماست که یک جرعه در ایاغ نماند
به کوی دوست هم آواز من نگردد غیر
درین چمن که منم جای بانگ زاغ نماند
کنم کناره ز کاهل طبیعتان قدسی
مرا دماغ حریفان بی دماغ نماند