103
شمارهٔ ۱۹۴
از خمار زخم دل تا چند درد سر کشد
چاک های سینه ام خمیازه بر خنجر کشد
انفعال خامی از پروانه ام دارد خجل
آتشی کو تا مرا در سلک خاکستر کشد؟
ای جگر، یک سیل خون کم گیر از یک آبله
تا به کی منت، لب خشکم ز چشم تر کشد
عافیت دارد به تنگم ز اختلاط ساخته
کو بلا تا همچو مشتاقان مرا در بر کشد
طبع قدسی با شراب عافیت دمساز نیست
بزم دردی کو که از دست بلا ساغر کشد