88
شمارهٔ ۱۵۸
از کینه هیچ کس گر هم بر جبین ندید
کس بر جبین آینه از خشم چین ندید
از بس به سر زدم ز فراقت جدا جدا
از دست، سر چه دید که از آستین ندید
زین خاکدان هزار سلیمان شد و ز پی
کس نقش پای مورچه ای بر زمین ندید
این راه پرخطر به چه امید می رود
روی تو هرکه در نفس واپسین ندید
کی کم شود ز سیلی کس، تازه رویی ام؟
صد خشم کرد خصم و مرا خشمگین ندید
قدسی ز هر دو، ملت عشق اختیار کرد
بیچاره هیچ ذوق چو در کفر و دین ندید