108
شمارهٔ ۱۰۵
هر سر موی من از دود تو در فریاد است
ناله ام نغمه نی نیست که گویی بادست
دیده بی نور شود گر نکنم گریه چو شمع
مردم چشم مرا خانه ز سیل آباد است
تندی خوی تو از تاله فرو بسته لبم
ورنه حیثیت مرغان چمن فریادست
برگ سبزی به چمن کو که نشوید ابرش؟
بر خط سبز مکن تکیه که سرو آزادست
بر سر چارسوی عشق هنرمندانند
هرکه شاگردی این طایفه کرد استادست