160
شمارهٔ ۴۴
جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش
سرو زپا فتد که تا کس نکند ملامتش
بار دگر گر افتدم دامن وصل او بکف
باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش
عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن
از تو کسی نمیکَشد گر بِکُشی غَرامتش
تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم
کاش بجلوه دیدمی قامت در قیامتش
تا به نظر نیایدت کبک و خرام دلکشش
شیوۀ رفتنش ببین حالت استقامتش
سستی عهد او نگر محکمی وفای من
او زخدا هلاک من خواهد و من سلامتش
باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم
در سر کوی او بود جایگه اقامتش