253
سفر آینه
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترك، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه كیست؟ باورم نمیشود
خوب میشناسمت، در خودم كه بنگرم
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم!
ای فزونتر از زمان، دور پادشاهیام!
ای فراتر از زمین، مرزهای كشورم!
نقطهنقطه، خط بهخط، صفحهصفحه، برگبرگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیلهی غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سالها دویدهام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیدهام، دیدهام كه دیگرم
دربهدر به هرطرف، بینشان و بیهدف
گم شده چو كودكی در هوای مادرم
از هزار آینه توبهتو گذشتهام
میروم كه خویش را با خودم بیاورم
با خودم چه كردهام؟ من چگونه گم شدم؟
باز میرسم به خود، از خودم كه بگذرم؟
دیگران اگر كه خوب، یا خدا نكرده بد
خوب، من چه كردهام؟ شاعرم كه شاعرم!
راستی چه كردهام؟ شاعری كه كار نیست
كار چیزی دیگری است، من به فكر دیگرم!