214
رویای آشنا
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی كه ساخته ام دیده ام تو را
از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمام گلها بوییده ام تو را
رویای آشنای شب و روز عمر من!
در خوابهای كودكی ام دیده ام تو را
از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را
زیباپرستی دل من بی دلیل نیست
زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را
با آنكه جز سكوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچكس بجز تو نسنجیده ام تو را