156
غزل شمارهٔ ۳۶
چونست که اسماعیل هرگه به خروش آید
هشیار رود از هوش بی هوش به هوش آید
سر تا به قدم مردم از وجد به رقص آیند
آواز دلاویزش هرگه که به گوش آید
از نغمه لب نوشش صد نیش زند بر دل
من بندهٔ این نیشم کز آن لب نوش آید
از پای نشیند غم چون او به طرب خیزد
خاموش شود بلبل چون او به خروش آید
زلفش چو شب دنیا کوتاه و بلند افتد
گه تا به کمر ریزد گه تا سر دوش آید
ماه از نگرد رویش از شرم به زیر افتد
خام ار شنود صوتش از شوق به جوش آید
گویی که امیر امروز باشد نبی مرسل
کز لحن ویش درگوش آواز سروش آید
آن شاهدگویا را کس وصف نمی داند
قاآنی ازین گفتار آن به که خموش آید