113
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۵ - ایضاً د ر مدح شاهنشاه ماضی محمدشاه قاضی طاب ثراه
شاها ز ساغر لب ساقی شراب خواه
آخر سکندری تو ازین چشمه آب خواه
از لعل یار بوسهٔ همچون شکرستان
ز الماس جام جوهر یاقوت ناب خواه
ساقی بخواه باده و بوس وکنار جوی
مطرب بخوان و بربط و چنگ و رباب خواه
دیشب هلال عید ز بام افق نمود
از دست مهوشی می چون آفتاب خواه
از آب تیغ در دل آتش شرر فکن
وز خاک کوی خویش شکست گلاب خواه
اقبال و بخت و شوکت و فر همعنان طلب
تایید و عون و فتح و ظفر همرکاب خواه
از عزم خود شتاب و ز گردون درنگ جوی
از حزم خود درنگ و ز غبرا شتاب خواه
بدخواه را ز چشمهٔ رخشان تیغ خویش
سیراب ساز و چشمهٔ عمرش سراب خواه
از روی و رای خویش مه و آفتاب جوی
از قدر و بذل خویش سپهر و سحاب خواه
از لطف خود به جان مؤالف ثواب بخش
وز قهر خود به جای مخالف عقاب خواه
تا ناورد ز حکم تو گردن کشد برون
از کهکشان به گردن گردون طناب خواه
تا صدهزار کشتی جان از بلا رهد
پنهان نهنگ تیغ به بحر قراب خواه
جز بخت خود که قرعهٔ بیداریش زدند
از امن عدل خویش جهان را به خواب خواه
بادا دوام عمر تو تا روز رستخیز
یارب دعای بندهٔ خود مستجاب خواه