114
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۲ - در مدح شاهزاده آزاده شجاع ا لسلطنه مرحوم حسنعلی میرزا طاب الله ثراه فرماید
نادرترین اشیا نیکوترین امکان
از عقلهاست اول وز خلقهاست انسان
از انبیا پیمبر وز اولیاست حیدر
از اتقیا ابوذر وز اصفیاست سلمان
از نارهاست دوزخ وز خاکها مدینه
از بادهاست صرصر وز آبهاست حیوان
از صفهاست صفین از قلعهاست خیبر
از کیشهاست اسلام از دینهاست ایمان
از سورهاست یس از رمزهاست طس
از قصهاست یوسف از منزلات قرآن
از شکلها مدور وز لونها منور
از خطهاست محور وز سطهاست دوران
از جسمها مجرد وز صرحها ممرد
ازکوههاست جودی وز صیدمهاست طوفان
از قصرها خورنق وز حلّها ستبرق
از واقعات هجرت از دردهاست هجران
از نه سپهر اطلس از هفت نجم خورشید
از چار اصل آتش وز هرسه فرع حیوان
از ترکهاست چینی وز ترکها خطایی
از تیغهاست طوسی وز ابرهاست نیسان
از قلها دماوند وز رودها سماوه
از جاهها حدایق وزکانها بدخشان
از روزها است مولود وز شامها شب قدر
از وقتها سحرگه وز مرغها سحرخوان
از عیدهاست نوروز وز جامها جهان بین
از فصلهاست اردی وز جشنهاست آبان
از شهدهاس شکر وز بادهاست احمر
از درهاست گوهر وز بیخهاست مرجان
از سازهاست رومی وز مطربان نکیسا
از صوتهاست شهناز وز لحنها صفاهان
از بزمهاست فردوس وز جویهاست کوثر
از سرو هاست آزاد وز عطرهاست ریحان
از نخلهاست طوبی وز سبزها بنفشه
از همدمانست حورا وز شاهدانست غلمان
از رزمها بلاون وز کینها سیاوش
از شورها قیامت وز شعلهاست نیران
از نایهاست ترکی وز چرخهاست چاچی
از خنگهاست ختلی وز خطهاست ایران
از ملکهاست شیراز وز چشمهاست رکنی
وز خسروان شهنشه دارای مهر دربان
وز صلب او جهاندار سلطان حسن که دستش
بارد چو ابر آذرگوهر به جای باران
اندر نبرد نیرم اندر جدال رستم
اندر شکوه قیصر اندر جلال خاقان
درگاه بزم دستش بحریست گوهرانگیز
در روز رزم تیغش ابریست آتش افشان
بر هفت خطه حاکم بر نه سپهر آمر
او را قدر متابع وی را قضا به فرمان
با فر و برز البرز با شوکت فریبرز
با صولت تهمتن با سطوت نریمان
با فرهٔ فریدون با چهرهٔ منوچهر
با عزت سکندر با حشمت سلیمان
با هوش و هنگ هوشنگ با عقل و رای و فرهنگ
با احتشام گورنگ با احترام ساسان
در بارگاه جاهش زال سپهر خادم
در آستان قدرش هندوی چرخ دربان
دست عطای او را نسبت به ابر ندهم
بر ابر از چه بندم این افترا و بهتان
در دولتش عیان شد تیمار آل تیمور
در عصرش از میان رفت سامان آل سامان
پوشد دو چشم فغفور ازگرد راه توسن
بندد دو دست قیصور از خم خام پیچان
دستان به روز رزمش پیریست حیلت آموز
با رنگ و ریو و ریمن با مکر و زور و دستان
با چرخ خورده سوگند خنگش به گاه پویه
با باد کرده پیوند رخشش به گاه جولان
با عزم او نگرددگردنده چرخ مینا
با رای او نتابد تابنده مهر رخشان
بر بام آستانش نوبت زنی است بهرام
از خیل بندگانش هندو وشی است کیوان
اندر رکاب عزمش فتح و ظفر قراول
اندر عنان بختش تایید حق شتابان
هست از بنای جودش ایوان فاقه معمور
وز ترکتاز عدلش بنگاه فتنه ویران
جز خال و زلف خوبان اندر ممالک وی
نی در دلست عقده نی خاطری پریشان
زان پس که راست درخور این تختگاه و دیهیم
زان پس کراست لایق این بارگاه و ایوان
زیبد شهنشی را کز جود اوست گیتی
ریب سرای ارژنگ رشک فضای رضوان
یعنی حسن بهادرکز صارم جهانسوز
سوزد روان دشمن در عرصه گاه میدان
ابریست دست جودش لیکن چو ابر آذر
بحریست طبع رادش لیک چو بحر عمان
طغرای مکرمت را از جود اوست توقیع
دیوان معدلت را از عدل اوست عنوان
هم روشنان افلاک از نور اوست روشن
هم کارهای مشکل از سعی اوست آسان
اسرارهای پنهان بر رایش آشکارا
بر رایش آشکارا اسرارهای پنهان
نک بی نیازی خلق بر جود اوست شاهد
و آسایش زمانه بر عدل اوست برهان
قاآنیا برآور دست دعا که وصفش
با جد جان نشاید با جهد فکر نتوان
تاگردد آشکارا در بزمهای عشرت
از گریهٔ صراحی لعل پیاله خندان
در خنده نیکخواهست چون غنچه در حدایق
درگریه بدسگالت چون ابر در گلستان