الله الله که چه سودای محالی دارم

من آشفته عجب شیفته حالی دارم

بس که از ساغر می بی تو ملالی دارم

با سپاه غم او طرفه جدالی دارم

که ز دیوان قضا رزق حلالی دارم

ترسم آخر نرسم تا پر و بالی دارم

من که بر سر هوس دانهٔ خالی دارم

من که در روضهٔ دل تازه نهالی دارم

راستی بین که عجب روی سؤالی دارم

کز پری زاده بتی چشم وصالی دارم

بر سر کوی جنون جاه و جلالی دارم

که سر الفت رم کرده غزالی دارم

زان که با هر دو جهان قال و مقالی دارم