90
غزل شمارهٔ ۳۲۸
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
معنی عشق تو را بر همه روشن کردم
کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد
که من از گردش آن نرگس رهزن کردم
خادم غیر شدم با همه غیرت عشق
آه کز دوستی ات خدمت دشمن کردم
سنگ نالید به حال دل دیوانهٔ من
بس که در کوه غمش ناله و شیون کردم
یارب آویزهٔ گوش تو پری پیکر باد
در اشکی که من از دیده به دامن کردم
عاجزم پیش دل سخت تو من کز آهی
رخنه در خاره و سوراخ در آهن کردم
سری از چشم تو با مردم عالم گفتم
همه را زآفت دور فلک ایمن کردم
بوسه ای از لب نوشین تو مقدورم شد
نوش داروی دل خسته معین کردم
اثر از دیر و حرم ندیدم هر چند
طلب وصل تو از شیخ و برهمن کردم
گر پرم بشکنی از سنگ، نخواهم برخاست
من که از سدره به بام تو نشیمن کردم
خیل اندوه به سر منزل من راه نبرد
تا فروغی به در میکده مسکن کردم