57
غزل شمارهٔ ۹۲۰
گر ز خود و عقل خود یکدو نفس رستمی
دست و دل و پای عشق هر دو بهم بستمی
رو بخدا کردمی دل بخدا دادمی
رسته ز کون و مکان نیستمی هستمی
پی بازل بردمی آب بقا خوردمی
عمر ابر بردمی دست فنا بستمی
با همهٔ بی همه، هم همهٔ نی همه
از همه بگسستمی با همه پیوستمی
دل ز جهان کندمی رسته ز هر بندمی
از پل دوزخ چه باد رفتمی و جستمی
از درکات جحیم با خبر و بی خبر
در عرفات نعیم سر خوش بنشستمی
باده شراب طهور آن می غلمان و حور
منزل قصر بلور امن و امان نشتمی
باده نوشیدمی خرقه فروشید می
حله بپوشید می تاج و کمر بستمی
فیض ز دامانم ار دست فراداشتی
نی دل او خستمی نی شده پا بستمی