80
غزل شمارهٔ ۷۷۱
بر در تو من رو بخاک عجز ناله میکنم کای اله من
جرم کرده ام ظلم کرده ام پرده بپوش بر گناه من
سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست
یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبله گاه من
گریه میکنم شسته تا شود ز آب دیده ام نامه گنه
آه میکشم تا کند سیه هرچه کرده ام دود آه من
صبح تا بشام میکنم گنه توبه گر بود سال یا بمه
جرم بیحدم محو کی کند توبه کم گاه گاه من
آمدم بتو از ره نیاز عاجزانه من شاید از کرم
رحم آوری بر من و کشی خط مغفرت بر گناه من
پای تا بسر گشته ام امید تا شنیده ام آنکه گفتهٔ
کی گذارمش تا شود هلاک آنکه آید او در پناه من
روبراه تو کرده ام کنون جای ده مرا تو بخویشتن
گفتهٔ که جانزد خود دهم هر که او کند روبراه من
کی توان بخود آمدن برت یارئی بکن دست من بگیر
باش هادیم گام گام ره نور خویش کن شمع راه من
عمر شد تبه نامه شدسیه شدبدی زحد معترف شدم
غیر اعتراف نیست شافعی تا شود برت عذرخواه من
دشمن ار کند قصدجان من سوی درگهت آورم پناه
گر تو رانیم از درت کجاست مأمنی شود تا پناه من
از جوار تو من کجاروم یا ز قید تو من چسان رهم
کو در دگر کو ره گذر ای پناه من ای اله من
با زبان حال وز ره مقال میکنم سؤال از درت نوال
من نیازمند تو نیاز جو من گدا و تو پادشاه من
مال من توئی جاه من توئی دنییم توئی عقبیم توئی
ای فدای تو هر دو کون من وز برای تو مال و جاه من
فیض اگربود غرقه درگنه دست گیردش مهر این دوشه
مصطفی نبی مرتضی علی مهر این دو بس زاد راه من