شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۶۹۸
فیض کاشانی
فیض کاشانی( غزلیات )
75

غزل شمارهٔ ۶۹۸

ای خدا عشقی که دل بر آتشش بریان کنیم
ماه سیمائی که جان از مهر او تابان کنیم
روح بخشی کو دهد هر دم حیاه تازهٔ
دم بدم جان بخشد و ما در رهش قربان کنیم
لاله رخساری که دل خون گردد از سودای او
عکس گلزار عذارش داغهای جان کنیم
ساغر چشمی که ساقی باشد آنرا غمزهٔ
چون بگرداند خرد بر دور او گردان کنیم
گر شود مهمان ما آن مایهٔ درمان ما
سر بپایش افکنیم او را بجان مهمان کنیم
این سر خالی نباشد گر سزای پای او
از تنش دور افکنیم از نو سری سامان کنیم
خار خشک زهد دلرا رنجه دارد عیش کو
تا بآب دیدگان این خار را بستان کنیم
تا یکی افسردگیها آتشین روئی کجاست
تا بآب و تاب او دلرا بهارستان کنیم
درد بی دردی ز ما خواهد بر آوردن دمار
درد عشقی تا بدرد این درد را درمان کنیم
کارها در دست ما چون نیست باید ساختن
آنچه شاید کی توانیم آنچه آید آن کنیم
با قضا هر کو ستیزد کار او مشکل شود
ما قضا را تن دهیم و کار را آسان کنیم
فیض صبری بایدت تا دردها درمان شود
بیهده تا چند گوئی این کنیم و آن کنیم