77
غزل شمارهٔ ۶۹۰
طرفی نبستم زینجهان استغفرالله العظیم
خسبیدم و شد کاروان استغفرالله العظیم
عمر عزیزم شد تلف اندر پی آب و علف
کاری نکردم بهر جان استغفرالله العظیم
زین پس مگر سودی کنم تدبیر بهبودی کنم
بگذشتها خود شد زیان استغفرالله العظیم
بیحد گناهان کرده ام بس جور و طغیان کرده ام
زین جرمهای بیکران استغفرالله العظیم
با این و آن گشتم بسی بردم بسر با هر کسی
طرفی نبستم زین و آن استغفرالله العظیم
هرچند جویم من کنار زین عالم ناپایدار
تقدیرم آرد در میان استغفرالله العظیم
هی هی نمیدانم چرا افتادم اندر این بلا
این نکته شد بر من نهان استغفرالله العظیم
جان میرود سوی علا تن میرود سوی بلا
از امتزاج این و آن استغفرالله العظیم
گاهی رهم دنیی زند گه سدرهٔ عقبی شود
هم زینجهان هم زآنجهان استغفرالله العظیم
هر دم شوم نا دم دگر گیرم گناهانرا زسر
یا رب انت المستعان استغفرالله العظیم
از بس زدم بر توبه سنگ شد توبه من عار و ننگ
از اصل جرم و جبر آن استغفرالله العظیم
از بس زدم بر توبه راه شد توبه بدتر از گناه
هر دم هم از این هم ز آن استغفرالله العظیم
زین عقدهای سست و مست زین توبهای نادرست
لحظه بلحظه آن به آن استغفرالله العظیم
ده بار و صد بار و هزار ای فیض کم باشد بیار
هر دم جهان اندر جهان استغفرالله العظیم