73
غزل شمارهٔ ۶۶۳
از عشق یار خوشم از حسن یار هم
زان می مدام مستم و زان میگسار هم
او جلوه مینماید و من میروم ز خود
از خویش شکر دارم و از لطف یار هم
هرکس که دید جلوه اش از خویش شد تهی
از دست رفت کارش و دستش ز کار هم
یکجلوه کرد و بر دو جهان هر دو مست شد
بیخود ازو زمین و فلک بی قرار هم
یکجلوه کرد حسرت ازو صدهزار ماند
آن جلوه را فدا من و چون من هزار هم
زان جلوه است شعله دلهای عاشقان
زان جلوه است داغ دل روزگار هم
زان جلوه است موج هوا و ثبات کوه
زان جلوه است جوش و خروش بحار هم
زان جلوه است تازگی و سبزی چمن
زان جلوه است شور خزان و بهار هم
زان جلوه است ناله و افغان عندلیب
زان جلوه است لطف گل و قهر خار هم
زان جلوه کام فیض برآمد درین جهان
در نشاهٔ که عیش بود پایدار هم