94
غزل شمارهٔ ۵۲۸
ای که هستی بنور هستی طاق
احی من احرقته نار فراق
لطف کن جامی از شراب وصال
سوختند از فراق تو عشاق
ارنا من لقائک المیمون
نظره بالعشی و الاشراق
می توانی که زنده گردانی
بوصال آنکه را کشی ز فراق
جانم از فرقت تو می نالد
بشنو از دوست نالهٔ عشاق
دل ما را گزید مار هوا
قد اتینا الیک انت الراق
کام ما تلخ ماند از بعدت
نرسد شهر فربت ار بمزاق
بر تو آسان و سهل بخشش قرب
دوری و صبر از تو بر ما شاق
گر تو ما را برانی از در خود
مالنا منک من ولی واق
بکجا از درت پناه بریم
درگه تست ملجا عشاق
فیض اگر با غم تو باشد جفت
در دو عالم بود شادی طاق