70
غزل شمارهٔ ۳۷۸
هر کجا آن ماه سیما میرود
بس دل و بس دین بیغما میرود
گر بصحرا رفت دریا می شود
ز آب چشمی کان بصحرا میرود
ور بدریا میرود خون می شود
بس که خون دل بدریا میرود
سرو آزادی نخواهد بعد از این
گر بباغ آنسرو بالا میرود
میشود گل رنگ رنگ از شرم اگر
در چمن بهر تماشا میرود
زلف و گیسو چون پریشان می کند
در سر شوریده سودا میرود
نشنود دل پند واعظ لب ببند
این سخنهای تو بیجا میرود
از می لعل شکر ریز لبش
بر زبان فیض اینها میرود