73
غزل شمارهٔ ۲۹۹
کاش از دل بی دل خبری داشته باشد
زین قصهٔ مشکل خبری داشته باشد
گر از دلم آگاه شدی رحم نمودی
ای کاش دل از دل خبری داشته باشد
ای کاش بداند جگر است این نه سر شکست
از خارج و داخل خبری داشته باشد
کشتم همه مهر و درویدم همه غم کاش
زین مزرعهٔ دل خبری داشته باشد
ایکاش بداند که چه کشتم چه درودم
زین کشته و حاصل خبری داشته باشد
ای کاش بدانم که چرا میکشدم زار
مقتول ز قاتل خبری داشته باشد
زان خواستم از وی نظری تا بدهم جان
کاش از دل سائل خبری داشته باشد
ای کاش بفهم سخن ناصح پر گو
دیوانه عاقل خبری داشته باشد
در بحر غم عشق غریق است دل فیض
ای کاش ز ساحل خبری داشته باشد